پارت۱۰

شب شده بود که رفتم نزدیک پارک
یعنی واقعا برم
ولش کن هرچی شد شد وارد پارک شدمو نزدیک فواره یه پیر مرد رو دیدم دستش یه بسته کوچیک بود در حد یه کتاب رفتم پیشش که منو دید و گفت
-خوب کردی اومدی هر چی اون پیر زن بهت گفت گوش کن و مو به مو انجام بده
-اون پیر زن کیههه
-خدافظ
رفتتتت اههه
یک هفته گذشت تو این یک هفته کلی عشقو حال کردمو دزدی از کارم برکنار شدم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دزدی
بلاخره اون روز رسید و من منتظر زنگ خونه لودم تا بیان منو ببرن و الان وقتشه بسته رو باز کنم
بسته رو باز کردم و یه مکعب بود عین یه گردنبند انداختم گردنم وایسا این چیه
نامه
-نگران نباش همه چی حل میشه تو این مدت که تو داخل زندانی یکی که خیلی مرموزه بهت نزدیک میشع سعی کن با کسی دوست نشی و با کسی گرم نگیری سوالی رو جواب نده و سوالی نپرس مثل یه مرده زندگی کن
دیدگاه ها (۱)

منو از ۱۷۰ نجات بدیدددددد

پارت داریممم

پارت۹

پارت۸

عشق غیر منتظره پارت18

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

🔴یک هموطن با انتشار این ویدئو نوشت: امروز از جلو بیمارستان د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط